آخرین روزهای لطفعلی خان زند
نویسنده:
سر هارفورد جونز
مترجم:
هما ناطق
امتیاز دهید
لطفعلی خان را در حالیکه در نبرد با دشمنان زخمهای سختی بر بازو و پیشانی برداشته بود به کرمان نزد خان قاجار بردند. او که خون بسیاری را از دست داده بود با همان حال نزار در برابر آقامحمد خان ایستاد، بدو سلام نداد و تعظیم نکرد. آقامحمد خان نیز دستور داد که اصطبلبانانش وی را مورد تجاوز جنسی قرار دهند.
فردای آن روز وی را دوباره پیش خان قاجار آوردند، در حالیکه نه هوشی در تن نداشت، آب بدو نداده بودند و وی را بر روی زمین میکشیدند. خان قاجار با نیشخند بدو گفت : «هان لطفعلی خان! هنوز هم غرور داری؟»
واپسین شاه زند که دیگر توان سخن گفتن نداشت سرش را بالا برد و با پلنگ دیدگان بدو نگریست و گفت: «من از تو نمیترسم ای اخته فرومایه». این ایستادگی خان قاجار را به خشم آورد و دستور نابینا کردن او را داد.
بیشتر
فردای آن روز وی را دوباره پیش خان قاجار آوردند، در حالیکه نه هوشی در تن نداشت، آب بدو نداده بودند و وی را بر روی زمین میکشیدند. خان قاجار با نیشخند بدو گفت : «هان لطفعلی خان! هنوز هم غرور داری؟»
واپسین شاه زند که دیگر توان سخن گفتن نداشت سرش را بالا برد و با پلنگ دیدگان بدو نگریست و گفت: «من از تو نمیترسم ای اخته فرومایه». این ایستادگی خان قاجار را به خشم آورد و دستور نابینا کردن او را داد.
آپلود شده توسط:
simin
1395/04/25
دیدگاههای کتاب الکترونیکی آخرین روزهای لطفعلی خان زند
بله!
اما شواهد امر نشان دهنده توانایی بیشتر آقا محمد خان, ان هم فردی خواجه, برای یکپارچگی کشور می باشد.
البته در آن سال ها میهن پرستی چندان محلی از اعراب نداشته بلکه شاه به عنوان شخص اول مملکت می خواست که در قدرت بی شریک بماند.
اما با وجود گفته هایی که از دلاوری بی مانند و زیبایی آخرین خان شمشیر زن زند حکایت می نمایند پس از کریم خان این دودمان بدل به یک سلسله محلی درگیر جنگ های خونبار شده بود و توانایی یک پارچه نمودن ایران را نداشت.
سر جان ملکم گویا در کتاب خود از حاجی ابراهیم کلانتر نقل نموده که مردم ایران از دهه ها دزدی و چپاول مشتی سوار غارتگر خسته شده و زندی و قجر برای انها فرقی نداشت.
همه تشنه امنیت بودند.
امنیتی که در جامعه ایران آن روزگار نه از بابت دموکراسی بلکه تنها از شمشیر خونبار ابر مردی قدرتمند و مدیر پدید می امد.